این روزها

این روزها

این روزها

و دیگر هیچ...

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

وقتی تو نیستی...

وقتی تو نیستی 
نه هست های ما 
چونان که بایدند 
نه باید ها... 

مثل همیشه آخر حرفم 
و حرف آخرم را 
با بغض می خورم 
عمری است 
لبخند های لاغر خود را 
در دل ذخیره می کنم : 
باشد برای روز مبادا ! 
اما 
در صفحه های تقویم 
روزی به نام روز مبادا نیست 
آن روز هر چه باشد 
روزی شبیه دیروز 
روزی شبیه فردا 
روزی درست مثل همین روزهای ماست 
اما کسی چه می داند ؟ 
شاید 
امروز نیز روز مبادا باشد !

یک دقیقه ببند آن فک را!

گفتمت این همه نگون بختی
اینهمه فقر را نمی بینی؟
روز و شب در هوا و حال خودت
گردش روز و شب نمی بینی؟

حرف بیهوده میزنی بسیار
چون که بی دردی در میان همه
در خیالت شدی به ما سرور
چون شبانی و ما همه چو رمه

کم کن این ننگ و این تعصب را
طعنه بر خود بزرگ بینی، زن
یک دقیقه ببند آن فک را
حرف صد من یه غاز، بیش مزن

دردسر


گفتی که بخواب، درد سر خواهد شد
در خواب، دو گوشِ درد کر خواهد شد
خوابیدم و دل سپردمت بس غافل
کاین خواب دوباره دردسر خواهد شد

شعر نو!!

گرگ شب با خود سخن میگفت
می شنید و دم نمی آورد
دیدگانش تار و مبهم بود
ابروانش خم نمی آورد
زوزه هایش ناله شب بود
بازوانش خسته و زخمی
با خودش آهسته او اما
خاطرات تلخ و شیرنش نگه میکرد
در دلش غوغای جنگل بود
زجه شیر و پلنگ و ببر
ترس سنجاب و عقاب از مرگ
از حواسش بهره می برد او
انعکاس زوزه اش در کوه می پیچید
از سکوت جنگل پر درد می رنجید
می لرزید
درد جنگل سلطه و بی رحمی انسان به حیوان بود
شاه جنگل در کمند خدعه و نیرنگ انسان بود
فیل و ببر و اسب در زندان ظلم و قهر
چون عروسک های فرسوده
در نمایشنامه انسان قدرتمند و بس طماع و نالایق
جلوه می کردند تا شاید
روزی یک وعده غذا
 آنهم نه از رحم و مروت گیرشان آید
شیر غران در دهانش لوله و تیر شکاری بود
ظاهر پر زرق و برق سیرک در آن دم
گولشان زد
 ببر و فیل و اسبِ حیوان را
جنگل شور وصفا امروز
خالی از هر شور و غوغا بود
پرشد از موش و بز و کرکس
این چنین او گفتگو می کرد
درد او جنگل بد و ویرانه های لانه اش
لیکن او تنها بد و او بود و تنها او خودش
با خود اندیشید
با خود اندیشید و گفت آخر
می برد دندان تیزم بند شیر و ببر و فیل و اسب و حیوانات در زندان
با گوزن و گاو و سنجاب و عقاب آنجا
گرد و خاکی می کنم دیگر
شاه جنگل را فراری می دهم از بند
دست انسان می کنم کوته از این جنگل
با خود اندیشید و راهی گشت
با عقاب و گاو حیوانات دیگر سوی زندان رفت
دو نگهبان در دم دروازه ها بودند
غافل از زندانیان و شورش جنگل
هر دو را او از گلو بدرید و داخل شد
بند ببر و فیل و اسب و دیگران را با دهان بگشود
زنگ هشدار نگهبانان صدا سر داد
ناله ای بشنید
ناله ای چون روز روشن در شب تیره
ناله ای چون زوزه اش در جنگل خفته
این صدای تیر انسان بود
چون مدادی آن صدا بر روی ذهنش خطی خطی میکرد
آن نگهبانان بی انصاف
در حصار دانش انسان
دانش آدم کشی ها و جنایت های بی پایان
دانش دوز و دروغ و کشتن و اعدام بی پایان
دانش ماشین و جنگ و خون و خونریزی
بی مروت نا جوانمردانه پی در پی
سویشان شلیک می کردند
تیر اول آن عقاب با تعصب را به خاک افکند
در دلش دردی کشید آنجا
رو به ببر و فیل و حیوانات آنجا گفت
باید این زندان تهی گردد ز حیوانات
مرگ ما ماندن در این زندان و بیگاریست
این بگفت و سوی دشمن رفت 
در فضایی باز و پهناور
او شکار طعمه ی خود بود
ببر و فیل و اسب در سلول خود بودند
زرق و برق سیرک 
زندگی در جنگل آلوده و نمناک
گشتن از بهر شکار اندر بیابان و کویر خشک
بردگی آری چه خوش تر بود
روزی یک وعده غذا بی کار و زحمت عین نعمت بود.
کارشان هر روز در آنجا
خودنمایی پیش مردم بود
جلوه می کردند در آنجا
تا که تفریح بشر باشند
پس چه ساده می گذشتند از غرور خویش
پنجه های ببر مغرور و مهیب آنروز
بر مراد کودک ملاک حیوان بود
خیمه شب بازی او آری چه جالب بود
باورش سخت است اما بود
از برای زندگی بی زحمت و راحت اختیار و عزتش را بر فنا داد او
گرگ بیچاره شکار طعمه خود بود
تیر اول آن گوزن با وفا را دوخت
سایرین از ترس مردن نعره سر دادند
با دو شاخش گاو بی پروا درید آنجا
آن جوانی را که سویش تیر می انداخت
ناگهان تیر آمد و بر فرق او بنشست
تیر سوم سهم او بود و حماقت های حیوانی
ساده لوحی و صداقت چون حماقت بود

گرگ ما تنها بشد آنجا
از تنش فواره می زد خون
همچنان مردانه می جنگید تا شاید
ببر و فیل خفته را بیدار گرداند
غافل از دنیای وارونه
دیگران را همچو خود او نیک می پنداشت
غافل او از آن حقیقت بود
عاقبت احساس سردی کرد
ضربه ای از پشت سر او را به خاک افکند
لحظه آخر به امید همان یاران در زندان به خود پیچید
پشت سر را دید
گرگ ما با پنجه ی ببر این چنین در خون خود غلتید
آری اما او شکار طعمه خود گشت در آنجا...